بنام او كه با اهداي شمس به فرياد مولانا رسيد . سلامم را مي نويسم كه زحمت گشودن لبهايت براي پاسخش را نبينم ، نكند لبهاي نازنينت را براي پاسخ گفتن به سلامم از هم بگشايي اما از روي اجبار . فدايت شوم همين كه از ته دلت چيزي مثل پاسخ تكان بخورد برايم كافيست . حقيقتش اين بار كه برايت مي نويسم نه شب است ، نه سكوت ، فقط عاشقي است و پاييز فصل دلتنگي پرنده هايي كه به جرم نداشتن بال مجبود شدند در پناهِ چند نارونِ خشك بمانند تا برفهاي سپيد زمستان آب شود . نازنينِ من ! مي شود بگويي با چه زباني بگويم كه پروانة پريشان نگاهم هنوز زير دينِ نيلوفري شمع مهربانيهاي تُست ، من التماس كدام گلدان را بكنم كه لطافتِ شمعدانيهاي صورتيش را به پاي حقارت واژه هاي بي تقصير بريزد . تقصير آسمان نگذار سرنوشت خودش اتفاقهاي زندگيم را خط خطي كرده بود خودش هم دلش به رحم آمد و ترا از خدايم برايم امانت گرفت . هميهش يك چكه از نيمه شبِ وجدان ، از خود مي پرسم كه تو چگونه مثل هيچكس نيستي . يلدا تجسمي از پريشاني زلفهاي بي نظير تُست وقتي متين و آرام روي برگهاي ارغواني زير سايه بلندِ يك سپيدار پخش مي شود و من مهاجرترين مرغي كه سرزمين تك تك نگاههاي ساكنان اينجا را به هواي صيادي از تبار فرشته هاي قصه هاي دور گشت و همچنان در بي آشياني بسر برد تا آنكه تو ? بگذار اعتراف كنم تو نيستي همه غريبه اند ، آشنائيشان را به رخ بيگانگيم مي كشند و من بي آنكه اعتنايي كنم به نرمي عبور يك قاصدك از سر انگشتان لطيف يك پونة وحشي از كنارشان مي گذرم و با مِهي از جنس نياز به پنجره اي از نسل دلهاي شكستني با سرخي غروب يك انتظارِ ناب آمدنت را نقاشي مي كنم و خدا بي صدا به تو الهام مي كند كه آن پسركي كه پاييز آن سال از عشق تو ديوانه ترينش كردم ديگر نزديكست هواي تكرارِ قصة مجنون در بيابان سرگرداني به سرش بزند و تو مي آيي و با اشاره ات مي پرسي مگر من چقدر دير كردم كه تو دوباره ? حق با توست عزيزم من دوباره ? من امروز باز هم از آن دوباره ها شدم از آنهايي كه درمانش تنها به پايان رسيدن در معبدِ نارنجي شانه هاي توست ? سالها براي اوج مبتلا شدنم به نيت بي بازگشتي به حافظِ چشمانت تفأل مي زنم و تپش هاي نامنظم قلب عاشقم را آنقدر با ريسمان تمنا به ضريح نقره اي نگاه تو مي بندم كه يك شب محض خاطر آوارگان تپة معراج ، شقايقِ حريم آسمانيِ قلبت را به روي اعتماد يك مجنون بي تيشه بگشايي ? بي تيشه اي كه توشه اش رنج است ، رنجي كه از دوريِ تو مي كشد و غم انگيزترين اينكه قهرماني به نام تقدير خواسته يا ناخواسته اين تيشه را در قلب تو فرو مي كند ، حالا بيشتر برگ ها به احترام تو ريخته اند و من شبي زير باران لطفِ پاييز به روي برگهاي سرخ و زردِ نمناك از اشكِ آسمان سجده خواهم كرد . برگ ها بيشتر از آدمها قدر تو را مي دانند ، من بيشتر از برگها ? اما نمي دانم چگونه بگويم كه مي دانم ، هيچ نمي دانم جز قدرِ تو را ? صداي به هم خوردن بالِ معصومِ فرشته مي آيد انگار آمدن تو نزديك است در متن سرگردانيم يه تكه فانوس پيداست ? درخت سيبي آمدن ترا به مناجات نشسته است . آهي بلند از ناحيه مرطوبِ گونه اي شرجي در حالِ صعود به قله آسمانهاست ، كسي نامرعي احتمال آمدن ترا به ستاره هايي كه پشت حضور شب به خواب رفته اند تبريك مي گويد . من مي روم تا تو بيايي ، ديگر رسيدي ، رسيدنت مبارك ?
salam
aliye
movafagh bashi
inam weblage mane dost daram sar bezanid o nazar bdid
mersi
aghoshemohabat.blogfa.com
5587 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
9 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian